ورودی های 71 حقوق شیراز

ساخت وبلاگ

خدایا بی تو این گردون چه می کرد

دل عاشق میان خون چه می کرد 

اگر نیروی دریایی نمی بود 

میان گریه ها مجنون چه می کرد 

تیمور زمانی 

۱۰ خرداد ۱۴۰۱

از ۷۵ تا آبان۷۷ مربی آموزشی گردان مالک اشتر پایگاه دریایی سیرجان بودم و از فروردین ۷۷ به بعد هم فرمانده گروهان سوم شدم

ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 262 تاريخ : پنجشنبه 26 خرداد 1401 ساعت: 12:44

مصطفی ذلاوریبهارم خزان شد_______________________________زمستان . همه جا پخش شده بود که یک ناوبانی اومده که جلوی هیچکس تسلیم نمی شه. یاد چرچیل افتادم که گفته بود : (هرگز ، هرگز و هرگز تسلیم نشوید.)گفتند اصلا بله گفتن بلد نیست.گفتیم :خوبه یکی بیاد جلوی این فرماندها بایسته. ما که زورمون نمی رسه.گفتند :بچه ی اراکه.گفتیم :واویلا._________________________________ پاتوق ما کتابخونه بود. یک کتابخونه ی قدیمی بود با کلی کتاب فلسفی و مذهبی مربوط به اول انقلاب. کتابخونه پر گرد و خاک بود. قبلا یک ناواستواری مسؤولش بود. هیچ وقت هم اونجا نبود. آخرش فیصل درگاهی که اومد دیگه در کتابخونه همیشه باز بود.جدا از اینکه وقتی کلاس نداشتیم می رفتیم کتاب می خوندیم یا کتاب امانت می گرفتیم، با فیصل کلی بحث می کردیم. فیصل می گفت دارم کتاب می نویسم. سکون در حرکت و حرکت در سکون.ما که سر در نمی آوردیم فیصل چی می گه. فیصل شده بود هگل. از هگل پرسیده بودند این مزخرفاتی که می نویسی یعنی چی. گفته بود وقتی من این مزخرفاتو می نوشتم فقط من و خدا می دونستیم چیه ولی الان دیگه من نمی دونم اینا یعنی چی. فقط خدا می دونه.فیصل کپی ناخوانای مارکس بود.تو رختشورخونه که بودیم ، شبا فیصل همیشه بیدار بود تا دیر وقت. آتیش سیگارش همیشه روشن بود. فیصل تو پاکدشت کشاورزی خونده بود. تو دانشگاه ابوریحان بیرونی. ولی حالا فیصل شده بود مارکس. گاهی فتواهایی هم می داد.آره با فیصل داشتیم مشاجره می کردیم دیدیم که یک ناوبان تازه واردی اومد تو کتابخونه. رو اتیکتش نوشته شده بود(مصطفی دلاوری )اونم قاطی بحثهای بی در و پیکر ما شد.انگاری ما داریم غرق می شیم اونم خودشو انداخت وسط دریا که.ما تنها نباشیم.بعدش اسم منو دید که رو اتیکت لباس نظامی دید. گفت ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 318 تاريخ : پنجشنبه 26 خرداد 1401 ساعت: 12:44

.روز معلم که می شه همیشه یاد دو خاطره می افتم اول اینکه معلم ریاضی در سال سوم راهنمایی منو تشویق کرد که ترک تحصیل کنم . علت اونم این بود که یه بار اول سال ازش سوال پرسیدم نفر جلویی برگشت به من که در ردیف دوم نشسته بودم نگاه کرد منم یه لبخند زدم . معلم سوخت (نمی دونم که کجاش) من رو با یه دانش آموز دیگه بیرون کشید و گفت از گوش همدیگه بگیرید و بکشید از گوش هم گرفتیم ولی نکشیدیم .این موضوع مطلقا در دل من که الف بچه بودم(هنوزم هستم) کینه و کدورتی ایجاد نکرد دو سه ماه بعد همون معلم آمد کنار صندلی من و شروع کرد به صحبت کردن که درس رو می خواهی چکار. برو تو کارگاه پدرت کار کن . پله و حوض سیمانی درست کن. آمادگی نداشتم که بگم برو ردّ کارِت. اومدم به آغام گفتم بیا با مدیر و ناظم صحبت کن منو منتقل کنند به شیفت مخالف . آغام اومد. آقام با ناظم رفیق بود . می گفت قدیم همسایه بودند . اسم ناظم اسماعیل پور بود . ما که اون وقتا خوب فارسی بلد نبودیم از سریال ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 131 تاريخ : دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت: 3:37